جدول جو
جدول جو

معنی بن بزوئن - جستجوی لغت در جدول جو

بن بزوئن
شکسته بندی کردن، تا نهایت فرو بردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

بر رای و عقل کسی مسلط شدن، ترغیب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رویش گیاه، جوشش آب، در زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بخیه زدن کوک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دل زدگی
فرهنگ گویش مازندرانی
شیر آمدن از پستان به طور ناگهانی، جهیدن رگ پستان در اثر
فرهنگ گویش مازندرانی
رغن بزوئن
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه زدن، ریدن، ریده مالی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
حرف بی جا زدن، نق زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
زنگ زدن فلزات
فرهنگ گویش مازندرانی
اظهار ناتوانی کردن، به ناچار از عملی دست کشیدن، از پا در
فرهنگ گویش مازندرانی
زانو زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
زنگ زدن فلزات
فرهنگ گویش مازندرانی
احساس گرسنگی ناگهانی و ضعف کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سیخونک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دیدار کردن، سرکشی کردن، خرج برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
لغزیدن، سرخوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
فریاد زدن، فریاد زدن از روی درد
فرهنگ گویش مازندرانی
پا بیل کردن، با بیل شخم عمیق نمودن، شعله زدن، لهیب آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
واژه ای تحقیرآمیز
فرهنگ گویش مازندرانی
شکسته بندی کردن، بند زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
مرحله ای در نمدبافی که با سعد دست بر آن ضربه زنند، به پرواز
فرهنگ گویش مازندرانی
از ریشه کنده شدن، کنده شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
برش دادن چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
کوتاه آمدن، دست پایین گرفتن، پایین آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
به زمین زدن، از شرایط مناسب و موضع مطلوب کسی را ساقط کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تا کردن، لازدن، بند انداختن صورت
فرهنگ گویش مازندرانی
جلو آمدن، نزدیک شدن، کنار آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تیغ زدن، برش دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه زدن، برآمدن آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
چیزی را از دست دیگری قاپیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش زدن، آتش انداختن در چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
بوی بد غذا، بوی غذای مانده، فاسد شده
فرهنگ گویش مازندرانی
ته بزوئن، تازدن، لازدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جرقه، نور متناوب، سوسو زدن نور، به وسیله ی سوزن چیزی را شکافتن
فرهنگ گویش مازندرانی